Web Analytics Made Easy - Statcounter

به گزارش همشهری آنلاین، روزهای آخر کابوس‌های روزهای کودکی دوباره به سراغ «آهو» آمده بود، هر لحظه که به روز «ترخیص» نزدیک‌تر می‌شد، بیشتر یاد آن لحظه می‌افتاد: لحظه‌ای که «زری قرقی» او را با خودش برد. پدر حتی نگاهش هم نکرد، فقط پول‌ها را می‌شمرد. مادر خمار بود و بی‌حوصله. همانطور که از استخوان‌درد رگ‌های پیشانی‌اش برجسته شده بود، دست کوچک آهو را توی دست بزرگ و زمخت زری گذاشت، پیشانی آهو را هم بوسید، ولی وقتی آهو بدقلقی کرد و گریه‌زاری راه انداخت، خلقش تنگ شد: «ببرش دیگر، صدایش را ببر.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

..»

زری قرقی موادمخدر را با قطار از شهری به شهری دیگر می‌برد و کیسه‌های پر از هروئین را زیر لباس آهو پنهان می‌کرد. او که گیر افتاد، آهو را به بهزیستی سپردند. آهو ۱۴، ۱۵ساله که شد فهمید وقتی ۱۸ سالش شود با قانون بهزیستی دیگر کودک نیست و باید شبه‌خانواده را ترک کند. فکر اینکه دوباره تک و تنها و بی‌کس در این شهر رها می‌شود، ته دلش را خالی کرده بود، ولی چند روز پیش از تولد ۱۸سالگی و ترخیص‌اش در خانه «روشنای امید» به رویش باز شد؛ خانه‌ای که شبیه «خانه پدری» بچه‌های معمولی بود و فرزندانش هیچ‌وقت تنها نمی‌ماندند.

جوانان رهاشده مراکز بهزیستی

همه‌چیز از یک دورهمی دوستانه شروع شد. «زهرا یاوری» و دوستانش، دبیران آموزش و پرورش بودند و پشت نیمکت‌های کلاس درس دخترها و پسرهایی سرشار از استعداد را می‌دیدند که چوب ازهم‌پاشیدگی خانواده‌های‌شان را می‌خوردند و از ناکجاآباد سر درمی‌آوردند. در آن دورهمی وقتی از این قربانیان بی‌گناه صحبت به میان آمد، تصمیم گرفتند برای نجات این بچه‌ها قدمی بردارند، ولی نمی‌دانستند از کجا شروع کنند. بالاخره از آنجا که فکر می‌کردند اگر مادران معتاد، بزهکار و آسیب‌دیده را حمایت کنند، آنها از پس تربیت و نگهداری صحیح فرزندانشان برمی‌آیند، قرار گذاشتند برای توانمندکردن این مادران راهی پیدا کنند.

معلمان جوان و پرشور در جست‌وجوی این «راه» و شناختن جنس غصه‌ها، مشکلات، نیازها و دغدغه‌های این مادران، کفش و کلاه کردند و به ده‌ها مرکز نگهداری زنان و کودکان آسیب‌دیده تهران و سایر شهرهای دور و نزدیک کشور سر زدند. در این دید و بازدیدهای مفصل معمایی حل‌نشده بیشتر از هر چیز ذهن یاوری و دوستانش را به‌خود مشغول کرد: «در همه مراکز نگهداری، تا ۱۸سالگی از بچه‌ها حمایت و نگهداری می‌شود، بعد از ترخیص چه اتفاقی برای آنها می‌افتد؟ چطور تنهایی گلیمشان را از آب بیرون می‌کشند؟»

خانم‌های آموزگار به‌سختی یکی از مدیران مراکز شبه‌خانواده را قانع کردند که شرایط گفت‌وگوی آنها با تعدادی از جوانان ترخیص‌شده مرکز را فراهم کند. فردای آن روز ۶۵ جوان به دیدن‌شان آمدند که ته نگاه‌های بی‌اعتمادشان حس بیم و امیدی کم‌رمق دو دو می‌زد: «شما هم مثل بقیه آمده‌اید چند تا عکس یادگاری بگیرید و بروید؟ یا درد ما واقعا برایتان مهم است؟...» بالاخره مهر مادرانه‌ای که در کلام یاوری و دوستانش نشسته بود، آنها را مجاب کرد یک‌بار دیگر به کسانی که ادعای کمک و دلسوزی دارند اعتماد کنند و دردشان را بگویند: «ما ۲بار رهاشدن و بی‌پشت و پناه شدن را تجربه کردیم، در کودکی پدر و مادرمان ما را رها کردند که از پرورشگاه سردرآوردیم و در ۱۸سالگی بهزیستی ما را با یک‌لا پیراهن و پولی مختصر ترخیص کرد تا تک و تنها و بی‌پشت و پناه کارهایی انجام دهیم که جوانان دیگر با کمک خانواده هم از عهده انجامش برنمی‌آیند. ما باید با همین چند میلیون تومان پول ترخیصی برای خودمان خانه و زندگی درست کنیم، صاحب شغل و کار و کاسبی شویم، ازدواج کنیم، صاحب سر و همسر شویم...»

فقط سرپناهی امن می‌خواهیم

در میان آن ۶۵ نفر، تعدادی بعد از ترخیص از بهزیستی، از خانواده پر از زخم و ترمیم‌نشده گذشته خود سردرآورده بودند و به حامی نیاز داشتند که به جای خانواده‌هایشان دست آنها را بگیرد.‌رؤیا وقتی بچه بود، پدر و مادرش به جرم اعتیاد و فروش موادمخدر زندانی شدند و او در مراکز بهزیستی بزرگ شد. مادرش در زندان از پدرش طلاق گرفت و پی زندگی‌اش رفت.‌ رؤیا بعد از ترخیص از بهزیستی از سر لاعلاجی نزد پدرش که آزاد شده و دوباره ازدواج کرده بود، برگشت و همراه پدر و نامادری و ۴خواهر و برادرش در یک انباری ۲۰متری زندگی می‌کرد. او برای کنکور ورودی دانشگاه آماده می‌شد و از یاوری و دوستانش فقط یک جای امن برای درس خواندن می‌خواست.

رعنا ۲ سال پیش که ترخیص شد، با کلی این در و آن در زدن در یک کارگاه کارتن‌سازی‌ کار پیدا کرد. او باید علاوه بر خرج خودش، هزینه مصرف موادمخدر پدرش را هم درمی‌آورد، ولی حتی وقتی دیگر نای کارکردن نداشت، جرأت نمی‌کرد به خانه برود و تا دیروقت در کارگاه می‌ماند تا دست هم‌منقلی‌های پدرش به او نرسد. رعنا هم به داشتن یک سرپناه امن راضی بود. آن روز حتی سعید که روی پای خودش ایستاده و شرایطش برای ۶۴جوان دیگر ‌رؤیا و آرزو بود، با مشکل نداشتن مسکن مناسب دست و پنجه نرم می‌کرد.  از ترخیص سعید مدت زیادی نمی‌گذشت، اما توانسته بود برای خودش مغازه عطاری راه بیندازد و ۲۰میلیون تومان پس‌انداز کند که در سال‌۱۳۹۳ پول کمی نبود. سعید در کرج خانه خریده بود، ولی چون مسیرش تا مغازه دور و طولانی بود، در انباری عطاری می‌خوابید.

دنیای ناشناخته بچه‌ها

تمام مشکلات بچه‌ها به این موارد ختم نمی‌شد و اغلب آنها در حالی به دنیای بیرون از شبه‌خانواده پا گذاشته بودند که هیچ تجربه و تصوری از دنیای بیرون نداشتند. مریم وقتی می‌خواست برای نخستین‌بار دستپخت خودش را بچشد، فقط می‌دانست برنج را قبل از پخت می‌شویند، اما نمی‌دانست نباید برنج را با مایع ظرفشویی بشوید. آبکش پلاستیکی را هم روی اجاق گاز داغ گذاشته بود و برنج‌های کف‌آلود با آبکش به اجاق چسبیده بودند. وسع مریم نرسیده بود که ماشین لباسشویی بخرد، ولی هرچه لباس‌هایش را زیر شیر آب می‌چلاند، لکه‌های چرک سر جای‌شان بودند و مثل لباس‌هایی که در رختشویخانه مرکز شبه‌خانواده می‌شستند، پاکیزه نمی‌شدند.

او وقتی در شبه‌خانواده زندگی می‌کرد، بارها از جلوی عطاری و سبزی‌فروشی و سوپرمارکت‌های مختلف گذشته بود، ولی به چشم او گونی‌های برنج ایرانی و خارجی چیده‌شده در طبقات آهنی سوپرمارکت‌ها فرقی با هم نداشتند، گوشت آبگوشتی و خورشتی مثل هم بودند و نمی‌دانستند عطر غذایی که هر روز ظهر از آشپزخانه مرکز شبه‌خانواده بیرون می‌زد و رسیدن دم‌ظهر را یادشان می‌انداخت، به مواد جورواجور پشت ویترین عطاری‌ها ربط دارد.

نیما و علیرضا هیچ‌کدام اهل درس و مدرسه نبودند و به ضرب و زور مربیان تا کلاس هشتم خوانده بودند، هیچ‌وقت با چوب و تخته و آچار و پیچ گوشتی هم ورنرفته بودند که بدانند دوست دارند مثل وحید آقای تعمیرکار شبه‌خانواده دست به آچار باشند یا نه. حتی هیچ‌وقت خرید هم نرفته بودند و روز اول ترخیص‌شدن، وقتی جلوی نانوایی مات و مبهوت ماندند که برای گرفتن ۲تا نان بربری باید پول خرد بدهند یا پول درشت، حسابی خجالت کشیدند.

صاحبخانه که از قبض آب و برق و گاز با نیما و علیرضا صحبت می‌کرد، آنها با تعجب نگاهش می‌کردند: «مگر آب و برق و گاز مجانی نیست؟ قبض چه شکلی است دیگر؟» رفتن به بانک، استفاده از عابر بانک، تاکسی کرایه کردن، گرفتن نم و نای لوله‌های آب و شوفاژ، خانه مرتب‌کردن و خلاصه همه‌چیزهایی که برای دیگران روزمره و پیش‌پاافتاده بود، برای آنها تازگی داشت و کارهایی شاق به‌نظر می‌رسید.

نیما و علیرضا در مراکز شبه‌خانواده فقط با پسرها زندگی کرده بودند و مادر و خواهری نداشتند که جنس مخالف برای‌شان عجیب و غریب و رؤیایی جلوه نکند. مریم و دیگر دختران مراکز شبه‌خانواده هم هیچ‌وقت لحظات غیرتی‌شدن برادرهایی را که تازه پشت لبشان سبز شده، تجربه نکرده بودند و نمی‌دانستند تکیه‌گاه بودن پدر یعنی چه. برای این بچه‌ها نخستین آشنایی‌شان با جنس مخالف خیلی زود به تبی تند و عشقی آتشین تبدیل می‌شد که اگر به عرق سرد جدایی می‌نشست، یک‌جور آنها را از پا درمی‌آورد و اگر به ازدواج زودهنگام می‌رسید، مشکلات دیگری برای‌شان به‌وجود می‌آمد.

قدم به قدم تا مردشدن

خانم‌های آموزگار با دیدن و شنیدن شرح مشکلات فرزندان جوان خود متوجه شدند اگر مادرانه فقط آنها را زیر پر و بالشان بگیرند، باز هم زندگی بچه‌ها روی همین پاشنه می‌چرخد و همیشه به کسی نیاز دارند که کنارشان باشد. بنابراین تصمیم گرفتند برای بچه‌ها «پدر» باشند و هوای‌شان را داشته باشند تا بتوانند به‌تنهایی روی پای خود بایستند. یاوری و همراهانش پس از راه‌انداختن خانه «روشنای امید»، در نخستین قدم با وسواس و دقت مشاورانی زبده و استخوان‌خردکرده را به همکاری دعوت کردند تا مهارت‌های زندگی مانند آشپزی‌کردن و خانه‌داری، میزان‌کردن خرج و برج و ریزه‌کاری‌های فنی خانه را به فرزندان‌شان بیاموزند. روش ارتباط با جنس مخالف را به آنها بگویند و ریزه‌کاری‌های شوهرداری و همسرداری و خلاصه روش کنارآمدن با زندگی را یادشان دهند.

در کنار این آموزش‌ها هم برای جورکردن سرپناه‌شان دست به‌کار شدند. آنها وسایل اولیه زندگی بچه‌ها را تدارک دیدند تا به امانت در اختیار آنها بگذارند و مبلغی که بهزیستی هنگام ترخیص بچه‌ها به آنها می‌دهد، تمام و کمال برای ودیعه مسکن استفاده شود. این مبلغ با آنکه برای ترخیصی‌های جدیدتر کمی بالاتر می‌رفت، هیچ‌وقت به تورم بازار اجاره مسکن نمی‌رسید و با روی هم گذاشتن وام صندوق خیرین مسکن‌ساز و وام اهدایی خانه روشنا و زیر و رو کردن فایل‌های اجاره آژانس‌های مسکن محله‌های کم‌آسیب شهر به زحمت به اجاره آپارتمان و سوئیتی ۳۰، ۴۰ متری می‌رسید.

موقع بستن قرارداد اجاره خانه هم یکی از مددکاران و مشاوران خانه به‌عنوان خاله و مادر و عمه زیر قرارداد را امضا می‌کرد تا مشاور املاک و صاحبخانه بویی نبرند که مستأجر آنها جوانی تنهاست. بچه‌های خانه روشنا می‌دانستند وام‌های مسکن را باید تمام و کمال و به‌صورت اقساطی پس دهند و از بذل و بخشش بی‌حساب و کتاب خبری نیست. از طرفی هم خیالشان آسوده بود که یاوری و همکارانش پیش از آنکه به فکر خانه‌دارکردن آنها بیفتند، با گرفتن وام و جورکردن ابزار کار، سرمایه و مقدمات راه‌اندازی شغلی متناسب با مهارت و علاقه آنها را فراهم می‌کنند تا پیش از مستقل‌شدن دستشان توی جیب خودشان باشد.

فرزندان روشنا در صف وام مسکن و اشتغال

برای گرفتن این وام‌ها شرط داشتن ضامن صندوق کارآفرینی، برای یاوری و دیگر مسئولان روشنا دست و پا گیر بود و تعداد زیادی از بچه‌ها به‌دلیل نداشتن ضامن، ماه‌ها در صف گرفتن وام می‌ماندند. در قوانین خانه روشنا فرصتی ۳ ساله صرف می‌شد تا بچه‌ها از بی‌خبری مراکز شبه‌خانواده درآیند و برای ورود به جامعه آماده شوند. آنها در این مدت در آپارتمان‌هایی زندگی می‌کردند که اجاره خانه و هزینه خورد و خوراکشان تامین می‌شد، ولی از بشور و بساب و آشپزی تا خرید و تعمیرات خانه بر عهده بچه‌ها بود. یاوری و دوستانش وقتی زیر و بم و ریز و درشت شخصیت و اخلاق فرزندان‌شان را شناختند، پی بردند اگر زودتر از ۱۸ سالگی به سراغشان بروند و آنها را برای ورود به جامعه آماده کنند، رنج فرزندان‌شان برای ورود به جامعه کمتر می‌شود، اما با وجود موافقت سازمان بهزیستی، هیچ‌یک از مراکز شبه‌خانواده نپذیرفتند که بچه‌ها پیش از ترخیص، مردشدن و زن‌شدن را تدریجی و نرم‌نرمک در این مراکز بیاموزند. این موضوع سبب شد مادران خانه روشنا مرکزی برای کودکان زیر ۱۸سال هم راه بیندازند تا فرزندانی را که به جامعه تحویل می‌دهند، از خردسالی با روش تربیتی این خانه قد بکشند. ثمره آن هم همان چیزی بود که انتظار داشتند و کودکانی که در مرکز زیر ۱۸سال‌روشنا بزرگ می‌شوند، برای پذیرفتن مسئولیت‌های دوران بزرگسالی رنج کمتری کشیدند.

کد خبر 717583 منبع: روزنامه همشهری برچسب‌ها سازمان بهزیستی كودكان بى‌سرپرست

منبع: همشهری آنلاین

کلیدواژه: سازمان بهزیستی مراکز شبه خانواده خانه روشنا هیچ وقت بچه ها

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۳۳۸۷۳۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

از چند سالگی پیر محسوب می‌شویم؟

به نظر می‌رسد پاسخ این پرسش که «از چند سالگی پیر محسوب می‌شویم؟»، در حال تغییر است زیرا عمر مردم طولانی‌تر شده است، دیرتر بازنشسته می‌شوند و تا سنین بالاتری همچنان از سلامتی جسمی و روحی برخوردارند.

به گزارش ایسنا، طبق پژوهشی که نتیجه آن در مجله انجمن سالمندی آمریکا منتشر شد، افراد در اواسط دهه ۶۰ سالگی معتقدند که پیری از ۷۵ سالگی شروع می‌شود، در حالی که افراد مسن‌تر فکر می‌کنند سن پیری دیرتر از این شروع می‌شوند.

به گزارش ان‌بی‌سی، این تحقیق که در مجله روانشناسی و سالمندی انجمن روانشناسی آمریکا منتشر شد، داده‌های ۱۴ هزار شرکت‌کننده در یک نظرسنجی سالمندی در آلمان را بررسی کرد که درباره پیری به‌عنوان مرحله‌ای از زندگی مطالعه می‌کرد. تاریخ تولد شرکت‌کنندگان بین سال‌های ۱۹۱۱ و ۱۹۷۴ بود و از سن ۴۰ تا ۸۵ سالگی به این مطالعه وارد شده بودند.

شرکت‌کنندگان طی ۲۵ سال، هشت بار درک خود را از سالمندی گزارش کردند. آن‌ها هر چهار تا پنج سالی که می‌گذشت، آغاز سن پیری را یک‌ سال دیرتر از بار قبل اعلام کردند. شرکت‌کنندگانی هم که زودتر یعنی بین سال‌های ۱۹۱۱ تا ۱۹۳۵ به دنیا آمده بودند، در مقایسه با افرادی که بعد از ۱۹۳۵ متولد شده‌ بودند، فکر می‌کردند که پیری زودتر آغاز می‌شود.

«مارکوس وتشتاین»، نویسنده ارشد این مطالعه و روانشناس دانشگاه هومبولت برلین، گفت: درک و تصور ما از پیری در گذر زمان به‌وضوح تغییر می‌کند. افرادی که امروز در سنین میانسالی‌ هستند یا افراد مسن‌تر باور دارند که سن پیری آنها دیرتر از همسالانشان در ۲۰ سال پیش است.

به گفته وتشتاین، این تغییر تا حدودی به بالا رفتن سطح امید به زندگی در افراد برمی‌گردد. امید به زندگی در آلمان حدود ۸۱ سال است که از ۷۱ سال در ۱۹۷۴ بیشتر شده است. همچنین بسیاری از مردم برای مدت طولانی‌تر یک زندگی همراه با سلامتی دارند.

وتشتاین می‌گوید: افرادی که احساس جوانی می‌کنند، معتقدند پیری دیرتر شروع می‌شود.

شرکت‌کنندگانی که تنهاتر بودند، بیماری‌های مزمن داشتند یا از سلامتی کامل برخوردار نبودند، بیشتر بر این تصور بودند که پیری زودتر آغاز می‌شود. زنان هم فکر می‌کردند که سن پیری در مردان حدود ۲.۴ سال دیرتر آغاز می‌شود.

با این حال برخی کارشناسان می گویند این نتایج ممکن است قابل تعمیم به کشورهای دیگر نباشد زیرا دیدگاه‌های فرهنگی درباره پیری و روند تحولات جوامع در طول زمان متفاوت است. به عنوان مثال امید به زندگی در ایالات متحده در طول همه‌گیری کووید از ۷۹ سال در ۲۰۱۹ به ۷۶ سال در ۲۰۲۱ رسید در حالی که امید به زندگی در آلمان از سال ۲۰۱۴ نسبتا پایدار بوده است.

به گزارش ایندیپندنت، تحقیقات قبلی نیز نشان داده بود باورهای منفی درباره افزایش سن با افزایش سطح استرس مرتبط است که به نوبه خود می‌تواند خطر حمله قلبی و سکته را افزایش دهد. برعکس افرادی که به پیری نگرشی مثبت دارند، احتمالا کمتر در معرض ابتلا به زوال عقل‌ هستند و در مقایسه با افرادی که نگرش منفی درباره افزایش سن دارند، طولانی‌تر عمر می‌کنند.

همچنین افرادی که خود را جوان‌تر از سن شناسنامه‌ای‌شان می‌دانند، زوال حافظه آهسته‌تر، عملکرد شناختی بهتر و کاهش علائم افسردگی را گزارش کردند. در مقابل افرادی که خود را مسن‌تر از سن حقیقی‌شان می‌بینند بیشتر در معرض خطر مرگ‌ومیر قرار دارند.

انتهای پیام

دیگر خبرها

  • بهره‌مندی ۳۶۰ هزار نفر از خدمات روانشناختی در مازندران ‌
  • بهره مندی بیش از ۳۶۰ هزار نفر از خدمات روانشناختی و مشاوره بهزیستی مازندران
  • ۲۳ درصد پرونده های مشاوره طلاق در مازندران منجر به ساز شد
  • مشارکت مردمی در بهزیستی خراسان جنوبی ۱۱۶ درصد افزایش یافت
  • ثبت ۱۵ هزار تماس با مرکز صدای مشاور بهزیستی
  • آتش و فراموشی؛ روایت استاد فلسطینی از زندگی خانواده او در غزه
  • بهره مندی بیش از ۳۳ هزار نفر از خدمات مشاوره‌ای بهزیستی چهارمحال و بختیاری
  • در چه سنی می‌توان یک فرد را «پیر» دانست؟
  • «پیری» دقیقا از چه سنی آغاز می‌شود؟
  • از چند سالگی پیر محسوب می‌شویم؟