بچههایی که در مراکز بهزیستی زندگی میکنند، بعد از ۱۸ سالگی کجا میروند؟
تاریخ انتشار: ۱۴ آبان ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۳۳۸۷۳۰
به گزارش همشهری آنلاین، روزهای آخر کابوسهای روزهای کودکی دوباره به سراغ «آهو» آمده بود، هر لحظه که به روز «ترخیص» نزدیکتر میشد، بیشتر یاد آن لحظه میافتاد: لحظهای که «زری قرقی» او را با خودش برد. پدر حتی نگاهش هم نکرد، فقط پولها را میشمرد. مادر خمار بود و بیحوصله. همانطور که از استخواندرد رگهای پیشانیاش برجسته شده بود، دست کوچک آهو را توی دست بزرگ و زمخت زری گذاشت، پیشانی آهو را هم بوسید، ولی وقتی آهو بدقلقی کرد و گریهزاری راه انداخت، خلقش تنگ شد: «ببرش دیگر، صدایش را ببر.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
زری قرقی موادمخدر را با قطار از شهری به شهری دیگر میبرد و کیسههای پر از هروئین را زیر لباس آهو پنهان میکرد. او که گیر افتاد، آهو را به بهزیستی سپردند. آهو ۱۴، ۱۵ساله که شد فهمید وقتی ۱۸ سالش شود با قانون بهزیستی دیگر کودک نیست و باید شبهخانواده را ترک کند. فکر اینکه دوباره تک و تنها و بیکس در این شهر رها میشود، ته دلش را خالی کرده بود، ولی چند روز پیش از تولد ۱۸سالگی و ترخیصاش در خانه «روشنای امید» به رویش باز شد؛ خانهای که شبیه «خانه پدری» بچههای معمولی بود و فرزندانش هیچوقت تنها نمیماندند.
جوانان رهاشده مراکز بهزیستیهمهچیز از یک دورهمی دوستانه شروع شد. «زهرا یاوری» و دوستانش، دبیران آموزش و پرورش بودند و پشت نیمکتهای کلاس درس دخترها و پسرهایی سرشار از استعداد را میدیدند که چوب ازهمپاشیدگی خانوادههایشان را میخوردند و از ناکجاآباد سر درمیآوردند. در آن دورهمی وقتی از این قربانیان بیگناه صحبت به میان آمد، تصمیم گرفتند برای نجات این بچهها قدمی بردارند، ولی نمیدانستند از کجا شروع کنند. بالاخره از آنجا که فکر میکردند اگر مادران معتاد، بزهکار و آسیبدیده را حمایت کنند، آنها از پس تربیت و نگهداری صحیح فرزندانشان برمیآیند، قرار گذاشتند برای توانمندکردن این مادران راهی پیدا کنند.
معلمان جوان و پرشور در جستوجوی این «راه» و شناختن جنس غصهها، مشکلات، نیازها و دغدغههای این مادران، کفش و کلاه کردند و به دهها مرکز نگهداری زنان و کودکان آسیبدیده تهران و سایر شهرهای دور و نزدیک کشور سر زدند. در این دید و بازدیدهای مفصل معمایی حلنشده بیشتر از هر چیز ذهن یاوری و دوستانش را بهخود مشغول کرد: «در همه مراکز نگهداری، تا ۱۸سالگی از بچهها حمایت و نگهداری میشود، بعد از ترخیص چه اتفاقی برای آنها میافتد؟ چطور تنهایی گلیمشان را از آب بیرون میکشند؟»
خانمهای آموزگار بهسختی یکی از مدیران مراکز شبهخانواده را قانع کردند که شرایط گفتوگوی آنها با تعدادی از جوانان ترخیصشده مرکز را فراهم کند. فردای آن روز ۶۵ جوان به دیدنشان آمدند که ته نگاههای بیاعتمادشان حس بیم و امیدی کمرمق دو دو میزد: «شما هم مثل بقیه آمدهاید چند تا عکس یادگاری بگیرید و بروید؟ یا درد ما واقعا برایتان مهم است؟...» بالاخره مهر مادرانهای که در کلام یاوری و دوستانش نشسته بود، آنها را مجاب کرد یکبار دیگر به کسانی که ادعای کمک و دلسوزی دارند اعتماد کنند و دردشان را بگویند: «ما ۲بار رهاشدن و بیپشت و پناه شدن را تجربه کردیم، در کودکی پدر و مادرمان ما را رها کردند که از پرورشگاه سردرآوردیم و در ۱۸سالگی بهزیستی ما را با یکلا پیراهن و پولی مختصر ترخیص کرد تا تک و تنها و بیپشت و پناه کارهایی انجام دهیم که جوانان دیگر با کمک خانواده هم از عهده انجامش برنمیآیند. ما باید با همین چند میلیون تومان پول ترخیصی برای خودمان خانه و زندگی درست کنیم، صاحب شغل و کار و کاسبی شویم، ازدواج کنیم، صاحب سر و همسر شویم...»
فقط سرپناهی امن میخواهیمدر میان آن ۶۵ نفر، تعدادی بعد از ترخیص از بهزیستی، از خانواده پر از زخم و ترمیمنشده گذشته خود سردرآورده بودند و به حامی نیاز داشتند که به جای خانوادههایشان دست آنها را بگیرد.رؤیا وقتی بچه بود، پدر و مادرش به جرم اعتیاد و فروش موادمخدر زندانی شدند و او در مراکز بهزیستی بزرگ شد. مادرش در زندان از پدرش طلاق گرفت و پی زندگیاش رفت. رؤیا بعد از ترخیص از بهزیستی از سر لاعلاجی نزد پدرش که آزاد شده و دوباره ازدواج کرده بود، برگشت و همراه پدر و نامادری و ۴خواهر و برادرش در یک انباری ۲۰متری زندگی میکرد. او برای کنکور ورودی دانشگاه آماده میشد و از یاوری و دوستانش فقط یک جای امن برای درس خواندن میخواست.
رعنا ۲ سال پیش که ترخیص شد، با کلی این در و آن در زدن در یک کارگاه کارتنسازی کار پیدا کرد. او باید علاوه بر خرج خودش، هزینه مصرف موادمخدر پدرش را هم درمیآورد، ولی حتی وقتی دیگر نای کارکردن نداشت، جرأت نمیکرد به خانه برود و تا دیروقت در کارگاه میماند تا دست هممنقلیهای پدرش به او نرسد. رعنا هم به داشتن یک سرپناه امن راضی بود. آن روز حتی سعید که روی پای خودش ایستاده و شرایطش برای ۶۴جوان دیگر رؤیا و آرزو بود، با مشکل نداشتن مسکن مناسب دست و پنجه نرم میکرد. از ترخیص سعید مدت زیادی نمیگذشت، اما توانسته بود برای خودش مغازه عطاری راه بیندازد و ۲۰میلیون تومان پسانداز کند که در سال۱۳۹۳ پول کمی نبود. سعید در کرج خانه خریده بود، ولی چون مسیرش تا مغازه دور و طولانی بود، در انباری عطاری میخوابید.
دنیای ناشناخته بچههاتمام مشکلات بچهها به این موارد ختم نمیشد و اغلب آنها در حالی به دنیای بیرون از شبهخانواده پا گذاشته بودند که هیچ تجربه و تصوری از دنیای بیرون نداشتند. مریم وقتی میخواست برای نخستینبار دستپخت خودش را بچشد، فقط میدانست برنج را قبل از پخت میشویند، اما نمیدانست نباید برنج را با مایع ظرفشویی بشوید. آبکش پلاستیکی را هم روی اجاق گاز داغ گذاشته بود و برنجهای کفآلود با آبکش به اجاق چسبیده بودند. وسع مریم نرسیده بود که ماشین لباسشویی بخرد، ولی هرچه لباسهایش را زیر شیر آب میچلاند، لکههای چرک سر جایشان بودند و مثل لباسهایی که در رختشویخانه مرکز شبهخانواده میشستند، پاکیزه نمیشدند.
او وقتی در شبهخانواده زندگی میکرد، بارها از جلوی عطاری و سبزیفروشی و سوپرمارکتهای مختلف گذشته بود، ولی به چشم او گونیهای برنج ایرانی و خارجی چیدهشده در طبقات آهنی سوپرمارکتها فرقی با هم نداشتند، گوشت آبگوشتی و خورشتی مثل هم بودند و نمیدانستند عطر غذایی که هر روز ظهر از آشپزخانه مرکز شبهخانواده بیرون میزد و رسیدن دمظهر را یادشان میانداخت، به مواد جورواجور پشت ویترین عطاریها ربط دارد.
نیما و علیرضا هیچکدام اهل درس و مدرسه نبودند و به ضرب و زور مربیان تا کلاس هشتم خوانده بودند، هیچوقت با چوب و تخته و آچار و پیچ گوشتی هم ورنرفته بودند که بدانند دوست دارند مثل وحید آقای تعمیرکار شبهخانواده دست به آچار باشند یا نه. حتی هیچوقت خرید هم نرفته بودند و روز اول ترخیصشدن، وقتی جلوی نانوایی مات و مبهوت ماندند که برای گرفتن ۲تا نان بربری باید پول خرد بدهند یا پول درشت، حسابی خجالت کشیدند.
صاحبخانه که از قبض آب و برق و گاز با نیما و علیرضا صحبت میکرد، آنها با تعجب نگاهش میکردند: «مگر آب و برق و گاز مجانی نیست؟ قبض چه شکلی است دیگر؟» رفتن به بانک، استفاده از عابر بانک، تاکسی کرایه کردن، گرفتن نم و نای لولههای آب و شوفاژ، خانه مرتبکردن و خلاصه همهچیزهایی که برای دیگران روزمره و پیشپاافتاده بود، برای آنها تازگی داشت و کارهایی شاق بهنظر میرسید.
نیما و علیرضا در مراکز شبهخانواده فقط با پسرها زندگی کرده بودند و مادر و خواهری نداشتند که جنس مخالف برایشان عجیب و غریب و رؤیایی جلوه نکند. مریم و دیگر دختران مراکز شبهخانواده هم هیچوقت لحظات غیرتیشدن برادرهایی را که تازه پشت لبشان سبز شده، تجربه نکرده بودند و نمیدانستند تکیهگاه بودن پدر یعنی چه. برای این بچهها نخستین آشناییشان با جنس مخالف خیلی زود به تبی تند و عشقی آتشین تبدیل میشد که اگر به عرق سرد جدایی مینشست، یکجور آنها را از پا درمیآورد و اگر به ازدواج زودهنگام میرسید، مشکلات دیگری برایشان بهوجود میآمد.
قدم به قدم تا مردشدن
خانمهای آموزگار با دیدن و شنیدن شرح مشکلات فرزندان جوان خود متوجه شدند اگر مادرانه فقط آنها را زیر پر و بالشان بگیرند، باز هم زندگی بچهها روی همین پاشنه میچرخد و همیشه به کسی نیاز دارند که کنارشان باشد. بنابراین تصمیم گرفتند برای بچهها «پدر» باشند و هوایشان را داشته باشند تا بتوانند بهتنهایی روی پای خود بایستند. یاوری و همراهانش پس از راهانداختن خانه «روشنای امید»، در نخستین قدم با وسواس و دقت مشاورانی زبده و استخوانخردکرده را به همکاری دعوت کردند تا مهارتهای زندگی مانند آشپزیکردن و خانهداری، میزانکردن خرج و برج و ریزهکاریهای فنی خانه را به فرزندانشان بیاموزند. روش ارتباط با جنس مخالف را به آنها بگویند و ریزهکاریهای شوهرداری و همسرداری و خلاصه روش کنارآمدن با زندگی را یادشان دهند.
در کنار این آموزشها هم برای جورکردن سرپناهشان دست بهکار شدند. آنها وسایل اولیه زندگی بچهها را تدارک دیدند تا به امانت در اختیار آنها بگذارند و مبلغی که بهزیستی هنگام ترخیص بچهها به آنها میدهد، تمام و کمال برای ودیعه مسکن استفاده شود. این مبلغ با آنکه برای ترخیصیهای جدیدتر کمی بالاتر میرفت، هیچوقت به تورم بازار اجاره مسکن نمیرسید و با روی هم گذاشتن وام صندوق خیرین مسکنساز و وام اهدایی خانه روشنا و زیر و رو کردن فایلهای اجاره آژانسهای مسکن محلههای کمآسیب شهر به زحمت به اجاره آپارتمان و سوئیتی ۳۰، ۴۰ متری میرسید.
موقع بستن قرارداد اجاره خانه هم یکی از مددکاران و مشاوران خانه بهعنوان خاله و مادر و عمه زیر قرارداد را امضا میکرد تا مشاور املاک و صاحبخانه بویی نبرند که مستأجر آنها جوانی تنهاست. بچههای خانه روشنا میدانستند وامهای مسکن را باید تمام و کمال و بهصورت اقساطی پس دهند و از بذل و بخشش بیحساب و کتاب خبری نیست. از طرفی هم خیالشان آسوده بود که یاوری و همکارانش پیش از آنکه به فکر خانهدارکردن آنها بیفتند، با گرفتن وام و جورکردن ابزار کار، سرمایه و مقدمات راهاندازی شغلی متناسب با مهارت و علاقه آنها را فراهم میکنند تا پیش از مستقلشدن دستشان توی جیب خودشان باشد.
فرزندان روشنا در صف وام مسکن و اشتغالبرای گرفتن این وامها شرط داشتن ضامن صندوق کارآفرینی، برای یاوری و دیگر مسئولان روشنا دست و پا گیر بود و تعداد زیادی از بچهها بهدلیل نداشتن ضامن، ماهها در صف گرفتن وام میماندند. در قوانین خانه روشنا فرصتی ۳ ساله صرف میشد تا بچهها از بیخبری مراکز شبهخانواده درآیند و برای ورود به جامعه آماده شوند. آنها در این مدت در آپارتمانهایی زندگی میکردند که اجاره خانه و هزینه خورد و خوراکشان تامین میشد، ولی از بشور و بساب و آشپزی تا خرید و تعمیرات خانه بر عهده بچهها بود. یاوری و دوستانش وقتی زیر و بم و ریز و درشت شخصیت و اخلاق فرزندانشان را شناختند، پی بردند اگر زودتر از ۱۸ سالگی به سراغشان بروند و آنها را برای ورود به جامعه آماده کنند، رنج فرزندانشان برای ورود به جامعه کمتر میشود، اما با وجود موافقت سازمان بهزیستی، هیچیک از مراکز شبهخانواده نپذیرفتند که بچهها پیش از ترخیص، مردشدن و زنشدن را تدریجی و نرمنرمک در این مراکز بیاموزند. این موضوع سبب شد مادران خانه روشنا مرکزی برای کودکان زیر ۱۸سال هم راه بیندازند تا فرزندانی را که به جامعه تحویل میدهند، از خردسالی با روش تربیتی این خانه قد بکشند. ثمره آن هم همان چیزی بود که انتظار داشتند و کودکانی که در مرکز زیر ۱۸سالروشنا بزرگ میشوند، برای پذیرفتن مسئولیتهای دوران بزرگسالی رنج کمتری کشیدند.
کد خبر 717583 منبع: روزنامه همشهری برچسبها سازمان بهزیستی كودكان بىسرپرستمنبع: همشهری آنلاین
کلیدواژه: سازمان بهزیستی مراکز شبه خانواده خانه روشنا هیچ وقت بچه ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۳۳۸۷۳۰ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
چه کتابهایی را به نوجوانان پیشنهاد بدهیم؟
کتاب و کتابخوانی برای مخاطب نوجوان همواره یکی از مهمترین موضوعات برای اهالی مطالعه و والدین آنهاست بر همین اساس خبرگزاری دانشجو با همکاری مرکز مطالعات راهبردی ژرفا به معرفی بهترین کتابها از نگاه خود میپردازد.
به گزارش گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری دانشجو-سیدرضا میرجعفری، الگوهایی که به وسیله ی کتاب معرفی می شوند،نقش مهمی را در شکل دادن به شخصیت کودکان و نوجوانان ایفا می کنند، پژوهش های اخیر در زمینه ی تعلیم و تربیت ثابت کرده است که عادت به مطالعه یک امر اکتسابی است از سوی دیگر یک نگاه کلان نشان میدهد بازار کتاب در حوزه نوجوان پر آفت و آسیب است چه آنکه بخش مهمی از این بازار محصور کتابهای ترجمهای پر از الگوهای غربی است بر همین اساس و بنا بر این اضطرار به معرفی کتابهای برگزیده این حوزه برای نوجوانان با مشارکت مرکز مطالعات راهبردی ژرفا پرداختیم.
«من و آقای همسایه» از به نشر
بعد از فوت پدر، زندگی افسانه دچار تلاطم میشود و با مشکلات اقتصادی و اجتماعی مواجه میشود. داستان افسانه تلاش یک دختر هفده ساله است که در هیاهوی زندگی شهری و دل دادن ها و اشتباهات رایج در امر به معروف و ... دارد به دنبال مسیر خود میگردد.
«اسلحه سازی داود داله» از نشر شهرستان ادب
محمدرضا شرفی خبوشان در کتاب «کارخانه اسلحه سازی داوود داله» به سراغ دفاع مقدس و روایتی نوجوانانه رفته است. ماجرای این کتاب با پسر کوچکی به نام داوود شروع میشود که عشق ساختن داله است. وسیله ای چوبی برای هدف قرار دادن پرندگان با سنگ. هر بخش کتاب به نام یکی از دالههایی است که داوود ساخته است. یکی از دالهها به نام دختری است که محبوب داوود است و همراه خانواده اش به خاطر جنگ از ایران میروند. البته همراه هواپیمایی که در بالای خلیج فارس سفرش به پایان می رسد.
مجموعه سه جلدی «دروازه مردگان» از نشر افق
«دروازه مردگان» رمان سهگانهای است که در ژانر وحشت و ویژه نوجوانان نوشته شده است. وقایع اصلی داستانها در دوره قاجار میگذرد و طی آنها جزئیاتی از تاریخ تهران قدیم و آدمهای آن دوران برای خوانندگان روایت میشود. «قبرستان عمودی» و «شب خندق» پیشتر در نشر افق منتشر شده است. در داستان «قبرستان عمودی» پسربچهای به اسم رضا به شکل غیرمنتظرهای از یک خانه مرموز سر درمیآورد؛ خانهای که در دیوارهای آن جنازههایی دفن شدهاند. در این خانه بچههای زیادی به کار قالیبافی مشغولند. به دنبال حادثهای یکی از بچهها در حوض خانه غرق میشود و بعد از آن حوادث عجیبی شکل میگیرد که بدنه رمان را خلق میکند.
«پروانه سوم» از نشر خط مقدم
رحیم مخدومی نویسنده پرکار حوزه ادبیات دفاع مقدس این بار به زندگی شهید
شهید علیرضا توسلی می پردازد. اما این بار زندگی علیرضا توسلی و خانوادهاش را از زاویه دید دختر نوجوانش میبیند؛ در هنگام حضور پدر و هنگام نبود پدر و شهادتش... علیرضا توسلی فرمانده لشگر فاطمیون در سوریه بود که سال 1393 در سوریه به شهادت رسید.
«تو خواب میکائیل هستی» از نشر سوره مهر
تیمور آقامحمدی این بار به سراغ پسری 15 ساله رفته است، میکائیل پسری است که شیفته دختری به نام آوا میشود؛ اما این تمام ماجرا نیست. او برای اینکه خودش را در حد و اندازه او ببیند، از یک پسر با سلایق و دغدغههای سطحی عبور کرده به درجهای میرسد که معیارهای بالاتری دارد برای زندگی و تلاش و همه را برای رسیدن به اهداف خود همراه می کند. به افرادی که دوستدار موسیقی و ادبیات هستند این اثر پیشنهاد می شود.